نوریست که آن نور به آن نور توان دید


هر دیده که آن دید یقین دان که چنان دید

جام می عشق است که در دور روان است


در دور قمر هر که نظر کرد روان دید

در آینه بنمود جمال و چه جمالی


خود را چه به خود دید ، به خود خود نگران دید

چشمی که نظر از نظر اهل نظر یافت


در هر چه نظر کرد همین دید و همان دید

بی نام و نشان شو که نشان نقش خیالیست


این نیست نشانی که تو گوئی به نشان دید

گوئی که مرا هست تمنای وصالش


نقشی و خیالی است که درخواب توان دید

نوریست که سید به همه خلق نماید


یاری که نظر کرد به هر دیده عیان دید